۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

نامه ای به محمد مطهری پسر آیت الله مطهری ,دفاع از نظام اسلامی، فقط با داغ و درفش و شکنجه ممکن است

هموطنان عزیزم،

‫متن زیر یکی از بهترین نوشته هایی هستش که تا به حال خوندم. نابود باد جهل و نادانی.

‫پاینده باد یاد علی دشتی، جاودان باد کتاب ۲۳ سال نوشته علی دشتی و

‫زنده باد «سایه»ی علی دشتی نویسنده نامه زیر خطاب به محمد مطهری:



نامه ای به محمد مطهری پسر آیت الله مطهری ,دفاع از نظام اسلامی، فقط با داغ و درفش و شکنجه ممکن است

نویسنده: «سایه»ی علی دشتی

پیش از هر چیز، یادآوری چند نکته را لازم می دانم:

1 ـ نگارنده این سطور «خداباور» است اما مسلمان نیست و به ادیان زمینی یا آسمانی (بی کتاب و با کتاب) اعتقاد ندارد. ضمن اینکه «لامذهب» نیست و به مذهب «اخلاق و انسانیت» پایبند است. البته احترام به باورهای افراد بی آزار از هر دین و مذهب زمینی یا آسمانی که در امور دیگران دخالت نمی کنند و کسی را به تبعیت از خود «مجبور» نمی سازند، جزیی از شخصیت نگارنده است. به همین دلیل با هیچ دینی ـ تا جایی که در امور دیگران دخالت نکند ـ مخالف نیستم و با پیروان آنها در انسانیت شریک ام و همه را نیز دوست دارم.

2 ـ آنچه را که در باره دین اسلام و مذهب شیعه در این نامه می خوانید، ارتباطی با باورهای عام هم میهنان مسلمانان ندارد و صرفاً متوجه «اسلام سیاسی» و «مذهب حکومتی» ایران است که هم سوار بر سیاست است و هم سیاست سوار بر آن و هر دو در این تعامل نامیمون، کشوری آباد و کهن را با مردمی متین، به شوره زار بیعدالتی و کویر نومیدی و ویرانی تبدیل کرده اند.

3 ـ منظورم از «نظام اسلامی» در این نوشته، همان «دین»ی است که هم در باب رفتارهای فردی و «بایدها و نبایدها» خود را بر دیگران تحمیل می کند و هم در باب حکومتداری به استحمار مردم می پردازد و مانعی جدی برای تشکیل دموکراسی است. نگارنده هیچ مخالفتی با تبلیغات و تعلیمات دینی برای کسانی که خواهان آن هستند، ندارد؛ به شرط اینکه چنین تبلیغات و تعلیماتی آزادی های دیگران را محدود نسازد.

3 ـ در جامعه ایران دو نوع مسلمانی وجود دارد. الف: نوع سنتی آن که اکثریت را تشکیل می دهد و کسی را با آن کاری نیست. این گروه خودشان هم با کسی کاری ندارند و عقیده و مرام کسی را به پرسش نمی گیرند. ولی متاسفانه بیشترشان به خاطر ناآگاهی، در نقش سیاهی لشکر زورگویان ظاهر می شوند و ناخواسته و صرفاً به خاطر علایق مذهبی، در دام دکانداران مذهب سیاسی می افتند و باز هم ندانسته به عنوان پیاده نظام آنها عمل می کنند و با شرکت در میتینگهای حکومتی، روزگار خود، آینده فرزندان و حال هم میهنانشان را تباه می سازند. ب: نوع دوم، اسلام سیاسی است که بر همه ارکان جامعه مسلط است و سالهاست از طریق زورگویی و فشار، بر هموطنان «متفاوت» تحمیل شده است. پایگاه این نوع اسلام، از بلای خانمانسوز سال 57 به این سو، مساجد، حسینیه ها و تکیه هایی است که دست اندرکاران آن یا در شورای اقامه نماز استانها پرونده دارند، یا از طریق گروهها و پایگاههای مقاومت بسیج سپاه پاسداران و اطلاعات و امنیت آن تغذیه می شوند و خواسته های زورگویان و دکانداران مذهبی را به دیگران تحمیل می کنند. این نوع دین، سالهاست که حتی بسیاری از مسلمانان «سنتی» و خارج از میتینگهای حکومتی را نیز با انگهای عجیب و غریب و بعضاً تهمت و افترا از مسجد طرد کرده، تا جایی که بسیاری از آنها در ماههای رمضان و محرم در منازل شخصی خود جلسات مذهبی تشکیل می دهند. حتی برخی اوقات نیز مورد تعرض دست اندرکاران و متولیان «نظام اسلامی» قرار می گیرند. مسبوق است که این افراد به خاطر نپذیرفتن زورگویی های عمله «ولایت فقیه»، به مراکز امنیتی سپاه، بسیج و اطلاعات برده شده اند و از آنها تعهدات عجیب و غریبی گرفته شده است. از جمله: «تعهد می کنم که دعا برای سلامتی مقام معظم رهبری و مسئولین نظام را در پایان مراسم فراموش ننمایم. تعهد می نمایم که برای شادی روح امام راحل از هیچ دعایی مضایقه ننمایم.» گویا خودشان هم دانسته اند که علاوه بر عمله ولایت فقیه و صدها آیت الله و حجج اسلام و زائران «حرم قدسی امام راحل»، بقیه را نیز باید به اضافه کاری دو شیفته جهت دعا وادار ساخت بلکه روح بانی «نظام اسلامی» به آرامش برسد. چه، دعای پاره وقت و بدون اخذ تعهد، برای درمان روح «امام راحل»ی که دستش تا مرفق آلوده خون هزاران بیگناه در سال 67 است، افاقه نخواهد کرد.

و اما اصل مطلب:

از چند نوشته و اظهار نظر جنابعالی دریافته ام که آدم متفاوتی هستید. این را هم می دانم که منتقد وضع موجود هستید. با این حساب می توانم همین جا نامه را تمام کنم و به نگاه انسانی شما درود بفرستم؛ ولی آخرین نوشته تان در اینترنت با عنوان «دفاع از نظام اسلامی به هر وسیله؟» مرا واداشت تا در چند و چون واژه «نظام اسلامی» و شیوه «دفاع» از آن با جنابعالی سخن بگویم.

روح کلی نوشته تان نشان از نگاه انسانمدارانه جنابعالی به وقایع اخیر دارد. این نگاه صرف نظر از فلسفه و شیوه تفکرتان، شاید برخواسته از فاصله ای است که از «هیئت حاکمه» دارید و «سهم»ی ندارید که به خاطر این کلمات گزنده از بین برود. قصد مقایسه ندارم، اما بر آنم که ابوذر نیز اگر دخیل در سفره عثمان بود، ابوذر از آب در نمی آمد، فقر و فلاکت کسی را فریاد نمی زد و دستگاه او را افشا نمی کرد. یا دست کم جانب احتیاط را رعایت می نمود و شأن «خلیفه» را که صحابی و جانشین پیامبر بود، در نظر می گرفت. و می دانیم که علی ابن ابیطالب هم نتوانست کاری برای ابوذر انجام دهد و صرفاً هنگامی که او را به تبعیدگاه ربضه می بردند، چند قدمی وی را مشایعت کرد. زیرا علی هم جزیی از «کاست» و «نظام» بود و نمی توانست کار دیگری بکند. و گرنه بعید بود از کسی چون علی با آن اوصاف شگفت که از «درآوردن خلخال از پای زنی یهودی» می نالید، بر عثمان شمشیر نکشد و نگذارد ابوذر از سر جایش تکان بخورد و به غربتی برود که سرانجامش مرگ محتوم است. اما علی هم به احکام و قوانین عثمانی پایبند بود و چون خودش نیز در «کاست» بود، نمی توانست در لباس یک انقلابی ظاهر شود. وضع علما، روحانیون و شیوخ کنونی در عدم فریاد بر سر خامنه ای (ثانی الاثنین خلفای عباسی و بنی امیه)، تا حدودی همین طور است. عده ای از شیوخ خارج از گود حکومت اند، اما به طریقی ریششان در گرو «وجوهات دولتی» است و «مشغول ذمه» بارگاه «امام خامنه ای». برخی از همین افراد آنقدر در باتلاق جهالت و بی اطلاعی فرو رفته اند که حتی نمی دانند در حیات خلوتشان چه می گذرد؛ چه رسد به وضع جامعه. این افراد البته برای رؤیت هلال ماه شوال (و نه رمضان) چنان حساسیتی به خرج می دهند که خودتان بیشتر می دانید. برخی دیگر از همین گروه، ضمن نادانی مفرط، اسیر «سهم»اند و نگران از دست دادن آنچه که جمع کرده اند. گروه دوم هم که اطلاعاتی از مفاسد و مظالم دارند، هرچند گاهی وقتها چیزکی بی خاصیت می گویند، اما از بیم «آسیب دیدن نظام» که فکر کنم منظورشان عدم آسیب به دارایی های شان است، سکوت پیشه کرده اند و همچنان بر اطاعات از «عثمان» و «حفظ نظام» تأکید می کنند. و من حیرانم که این «نظام» چه خاصیتی دارد که باید آسیب نبیند و حفظ شود؟ از منتظری درگذر، هیچکدام از روحانیون شیعه بر هیچ ظلمی به طور جدی و مؤثر ننالیده اند. این شخص تنها بازمانده آبروی دین اسلام و مذهب شیعه در بین صدها تن حجج اسلام و آیت الله «ستمیار»ی است که حتی در زمانی که در حکومت سهیم بود، بر ظلم چشم پوشی نکرد. امروزه آقایان صانعی، موسوی اردبیلی، موسوی تبریزی، جلال الدین طاهری اصفهانی و... که صدایشان درآمده، همه خارج از سفره حکومت اند و تا کنون دست به اقدامی که بتوان از آن مرجعیت شیعه را به عنوان ملجأ ستمدیدگان شناخت و به آن تکیه کرد، نزده اند. همین افراد، تا امروز نیز بر «حفظ راه امام و نظام» تأکید دارند؛ غافل از اینکه همان «امام» بسیاری از بدبختی ها را بنیان نهاد و تا امروز هم ادامه دارد. همان «امام»ی که جنابعالی هم به جد یا شوخی معتقدید «به مخلیه اش خطور نمی کرد که عده ای از بازداشتگاه سر از قبرستان درآورند»، در سال 67 با دستور و حمایت ایشان، چند هزار نفر در دادگاههای دربسته، فرمایشی و بازداشتگاهها سر از قبرستان بی نام و نشان خاوران تهران و سایر شهرها درآورند. تنها کسی که همان زمان به خاطر همین ستمها با «امام» درافتاد و امروز هم چیزی به نام «راه امام» را به رسمیت نمی شناسد و «نظام» را فاسد می بیند، منتظری است و بس. حال اگر از آقایان یادشده دلیل «حفظ نظام» را بپرسید، خودشان هم نمی دانند که چرا یک «نظام» ستمگر و خودکامه که نه به آخوند منتقد رحم می کند و نه به مخالف، باید «حفظ» شود؟ با همه اینها، باز هم صدای نیم بند حضرات در این کویر تفتیده و ستمباره، غنیمت و مشکور است؛ ولی به هیچ روی مطابق با ادعاهای شگفت و شعارهای عجیب مرجعیت شیعه که قرنهاست روی «درآوردن خلخال از پای زنی یهودی» حساسیت دارند، نیست. ناگفته نگذارم که پایمردی های کروبی، گفتارهای بیات زنجانی، سخنان صانعی، بیانیه های طاهری اصفهانی و اعتراض های علیمحمد دستغیب و... به عنوان یک اقدام انسانی، ستودنی است. هرچند آنها نیز دغدغه «حفظ نظام» دارند. اما گمان کنم خودشان نیز به این نتیجه رسیده باشند که «حفظ نظام» شعاری فریبنده از سوی جبار مطلقه فقیه برای خفه کردن دیگران توسط عمله جور و جهل است. حضرات باید دانسته باشند که چیزی از این نظام ادعایی نمانده که نیازی به «حفظ» داشته باشد. نمی دانم اگر پدر شما زنده بود، می خواست چه چیز نظام را «حفظ» کند.

اکنون مقایسه کنید خودتان را با برادرتان جناب علی مطهری (نشسته بر سر سفره نظام) که تا پیش از مرگ مظلومانه پسر روح الامینی به ذکر کلیاتی بی اثر اکتفا می نمود و اصولاً کاری به این نداشت که چه کسی کشته یا زخمی شده است. ایشان تا کنون نازک تر از گل به «مقام معظم رهبری» که تمام جنایات و مصایب زیر سر ایشان است، نگفته و هنوز بر «عزم جدی آن بزرگوار برای احقاق حقوق ستمدیدگان» تأکید می کند. «مقام معظم» مورد ستایش علی مطهری نیز از اینکه عده ای به نام ایشان به خوابگاه دانشگاه حمله ور شده اند، اشک تمساح می ریزد. تو گویی آقای علی مطهری ملتفت نیست که نیروهای تحت امر «ولی فقیه» بنا به دستور منصوبین نظامی ایشان به جان دانشجویان افتادند و دستور کشتار بعدی نیز در خطبه های «مقام عظمای ولایت» صادر شد. ایشان خیال می کند شناسایی متجاوزین و تنبیه و عزلشان کار سختی است. می بینید که علی مطهری به خاطر حضورش در حاکمیت، چاره ای جز تسلیم در مقابل رأس فتنه و انتقاد علیه نوچگان و عمله ولایت فقیه ندارد؛ کاریکاتوری که همه افراد منتقد درون نظام به آن مبتلا هستند و راه خروجی نیز برای آنها نیست. دردناکترین کاریکاتور، وضع دکتر روح الامینی است که این «نظام» جگر گوشه اش را به بدترین شکل از او گرفته اما به خاطر رودربایستی و تلقینات عمله سردرگم ولایت فقیه (محسن رضایی و عزت ضرغامی) همچنان نگران «حفظ نظام» است! و این ویژگی گریزناپذیر حضور در «کاست» و «نظام» است. با همه اینها، البته فریاد نیم بند آقای علی مطهری در این ظلمتکده ستم و تجاوز غنیمت است و باید آن را پاس داشت. هر چند انگیزه ی فریادش، ظلمی باشد که بر رفیق همپیمانش روح الامینی رفته است. آیا ممکن است که در این دفاع «دوستانه»، اندکی هم به بینوانایان بی پناه رسیدگی شود و مرحمی نیز بر زخم کهنه این بیچارگان گذاشته شود؟ هیهات هیهات. اگر این اتفاق بیفتد، تمام حرفهایم را در این نامه پس می گیرم. وقوع چنین امری در نظام ولایت مطلق العنان فقیه، عقلاً «محال» است؛ اما هنوز عده ای در عالم خیال سیر می کنند و انتظار اجرای عدالت از «نظام» و «رهبر»ی دارند که خود هم مجرم است هم قاضی و هم گاهی شاکی. نگاه کنید به سخنان شاکیانه ولایت مطلقه فقیه در خطبه های نماز جمعه پس از انتخابات که چگونه از حمله «عده ای» (لباس شخصی های بسیج تحت نظر خودش) به خوابگاه دانشجویان «آن هم به نام ولایت» می نالد! همو مسئولیت جان معترضین را نیز بر گردن کسانی می اندازد که آنها را به احقاق حقوقشان تشویق می کنند. آیا کاریکاتوری گویا تر، دروغی زشت تر و رذالتی آشکارتر از این دیده اید؟!

در باره «نظام اسلامی» مورد ادعای مرجعیت شیعه، یکبار دیگر شما را به سوی جایگاه و نقش قاطبه آنان در همراهی و همدلی با ستمدیدگان می برم. گمان نکنم برگی از تاریخ پیدا شود که هدف مرجعیت شیعه از مبارزه با حکومتهای وقت، نه دغدغه مخالفت با رساله و احکام آن، بلکه حمایت از مردم ستمدیده «بما هو مردم ستمدیده» بوده باشد. البته که می توانسته اند با استفاده از فن و فوتهای «استحماری»، آن بیچارگان را «ظاهراً» به بهانه رفع ظلم و ستم و «باطناً» به خاطر حمایت از بارگاه آخوندی، با خود همراه نمایند. اولین نمونه آن هجوم «نظام اسلامی» عمر بن خطاب به ایران بود که به بهانه «برقراری عدل» ـ آن هم در سرزمینی که از نظر نظام سیاسی وضع بسیار بهتری نسبت به بادیه نشینان عرب داشت ـ نیک سیرتی ها را ربود و زشتی های جدیدی را نیز حکمفرما ساخت و ستمهایی را نهادینه کرد که تا به امروز هم ادامه دارد. ماحصل آن نیز غارت اموال و دارایی های این مردم و سپس زنان و دخترانشان بود که همگی به بازارهای مدینه برده شدند و به عنوان برده فروخته شدند. نمونه دوم و بارزتر آن، قیام خمینی و ظهور جمهوری اسلامی است که آثار زشت آن را از 30 سال پیش به این سو می بینیم و قابل انکار هم نیست. 30 سال استحمار و سپس استبداد، زورگویی و شکنجه. در حالی که هدف از تشکیل آن حذف زورگویان و شکنجه گران بود؛ شکنجه گرانی که البته امروزه در مقابل شکنجه گران ولایت مطلقه فقیه شیعه، سربلند و روسفید از آب درآمده اند و افتخار می کنند که دست کم با «آلت تناسلی»شان از «نظام» شاه بی تدبیر پهلوی دفاع نکردند.

مرجعیت و روحانیت شیعه از زمان صفویه تا کنون، هرگاه صدای اعتراضش بلند شده، نگران «احکام نورانی اسلام» بوده است. اکنون سی سال است که این احکام به یاری دلارهای نفتی در ایران روز به روز فربه تر می شوند و بودجه های بسیار زیادی نیز برای چاپ و تلقین و تزریق آنها به مردم بی خیر از همه چیز تصویب می شود؛ اما نکبت و فلاکت این مردم بیشتر توسعه می یابد و ظلم این «نظام» نیز که تابع همین «احکام نورانی» است، بیشتر می شود و ابعاد تازه ای به خود می گیرد. اینجاست که نمی دانم این «احکام نورانی» چه خاصیتی دارند و چرا باید برایش سر و صدا راه انداخت. البته اگر مرجعیت شیعه شعار ندهد، ادعای حکومت و برقراری عدالت نداشته باشد و خیال همه را راحت کند و بگوید: اینها جزوی از دکوراسیون ماست و همانطور که مردم انگلستان روی شورت ملکه الیزابت حساسیت دارند، ما هم روی این احکام حساسیت داریم، هیچ کس حرفی نخواهد زد و اعتراضی هم نخواهد داشت. اما بدبختانه ادعاهای آنها پیرامون «احکام نورانی» گوش همه را کر کرده، در حالی که این احکام علاوه بر بی خاصیتی، موجبات هزاران ستم را نیز فراهم نموده اند. از زمان ورود آیت الله های جبل عامل به بارگاه صفویه و شرح و بسط دادن فقه شیعی تا امروز، هیچ چیز جز «حفظ بیضه اسلام» آن هم به بدترین شکل مد نظر نبوده است. هرچند که در این گیر و دار بسیار سرها به بالای چوبه دار رفته، شکمها دریده شده و بدنها شمع آجین شده باشد. حقیقتاً نگارنده و میلیونها انسان دیگر حیران اند که این بیضه چه «ارزشی» دارد که این همه باید برای نگهداری آن خون ریخت، شکنجه کرد و خانواده ها را از هم پاشید. «بیضه»ای که تنها خاصیت آن، نگهداری از بارگاه عده ای بیکار و سربار مردم بیچاره بوده است و هرجا نیز حضرات و آیات لازم دیده اند، به دربار راه یافته و دعاگوی «شاهنشاه شوکت پناه و قبله عالم» بوده اند. حتی خمینی نیز اوایل دعاگوی «سایه خدا»ی پهلوی بود. ولی شاه پهلوی تدبیر آن را نداشت که بودجه ای برایش در نظر بگیرد و دستگاهش را عریض نماید بلکه از عوامفریبی او در امان بماند.

و امروز همین «احکام نورانی» به برکت «نظام مطلقه اسلامی» کارکردی مخالف مورد ادعا پیدا کرده اند. بر اساس همین «احکام نورانی» و «شرع انور»، حسن طائب فرمانده بسیج در مقابل افشاگری های مهدی کروبی، وی را تهدید می کند که اگر «4 شاهد عادل» بر تجاوزات جنسی علیه زندانیان پیدا نکند، باید 80 ضربه شلاق بخورد. حرفش هم کاملاً «شرعی» است. می بینید که این احکام «نورانی» برای همین منظورها طراحی شده اند و هرگاه پای «حفظ نظام» به میان آید، از بایگانی بیرون می آیند. حامیان شرع انور نیز برای اینجور احکام، منطق عوامفریبانه ای می تراشند و می گویند این سختگیری ها برای آن است که کسی «جرأت نکند» بدون «دلیل و مدرک» حرف بزند و «مومنی» را «ملکوک» نماید. در همین حال «حسین» دیگری که مدعی «شریعتمداری» است، در روزنامه فقیه افسار گسیخته، هرکسی را که خواست لجن مال می کند و به هرکسی که دستور برسد، بدون هیچ دلیل و مدرکی تهمت و افترا می زند، اما کسانی مثل طائب که نگران «احکام نورانی»اند و برای حرفهای عریان کروبی 4 شاهد عادل طلب می کنند، بدون اینکه از شریعتمداری نماینده ولی فقیه در کیهان مدرک و سندی بخواهند، صرفاً بر اساس سرمقاله های ایشان علیه بی گناهان کیفر خواست صادر می کنند و اسیران بخت برگشته را نیز وا می دارند تا بر اساس همان سرمقاله ها اعترافاتشان را تنظیم نمایند. آشکار است که هرگاه پای «حفظ نظام» به میان آید، «احکام نورانی» دوباره به بایگانی می روند. چیزی شبیه کارتونهای تام و جری. با این تفاوت که دیدن کارتونهای تام و جری برای هرکسی لذتبخش است اما دیدن کاریکاتور «نظام اسلامی»، طاقتی شگرف و مغزی آهنین می خواهد.

یکبار دیگر شما را در خلوتتان به پرسش می گیرم که این «احکام نورانی» چه خاصیتی دارند و چه گره ای از کار خلق فرومی گشایند که باید برای آن کشته داد؟ خمینی زمانی که به برکت بی تدبیری های شاه پهلوی از فرانسه رهایی یافت و به ایران بازگشت، قوانین غربی و ساخت فکر انسان را به باد ناسزا گرفت و همه آن قوانین را محصول تفکرات «عده ای سفلیسی» دانست. همو می گفت که اگر «احکام نورانی اسلام» جایگزین قوانین «آدمهای سفلیسی» شود، تمام ایران و سپس جهان بهشت برین می شود. غافل از اینکه همین «احکام نورانی» از 1400 سال پیش در 54 کشور به شیوه های گوناگون اجرا شده اند و همین 54 کشور را به حضیض ذلت و خواری فرو برده و انواع رذایل را بر جای فضایل نشانده است. همچنین سی سال است که به برکت همین «احکام نورانی» در ایران، مجسمه های حماقت و بلاهت بر جای عاقلان و خردمندان نشسته اند و اخلاق و اندیشه و سرمایه های مادی و معنوی ملتی نگون بخت را بر باد داده اند. در حالی که جوامع غربی ـ که به تعبیر خمینی محصول فکر «آدمهای سفلیسی» است ـ علاوه بر آدم، حیواناتی مانند انتر، سگ و کرکس و درندگانی مانند پلنگ و ببر را نیز آموزش داده اند و از آنها کار می کشند یا به رفتارهای شبیه آدمیان وادارشان می کنند؛ حیواناتی که بهره هوشی آنها به مراتب بالاتر از لباس شخصی های ولایت مطلقه فقیه و هیئت وزیران «نظام اسلامی» است. حالا جنابعالی محصول «احکام نورانی» را با احکام «آدمهای سفلیسی» مقایسه کنید. اگر برای احکام نورانی خاصیتی دیدید، خبر دهید تا من نیز برایش جان دهم و سر و دست دیگران را بشکنم و به زندانیان سیاسی تجاوز جنسی کنم، زنان لخت را به درون بشکه آب داخل نمایم و با شوک الکتریکی بدن نحیف و بی تاب آنان را زجر دهم بلکه این «بیضه مبارکه» با «احکام نورانی»اش محفوظ بمانند و عدالت را برقرار و ظلم و ستم را نابود گردانند! آیا کاریکاتوری گویاتر از این دیده اید؟ شکنجه یک زن بی پناه با شوک الکتریکی توسط «سربازان امام زمان» کجا و درآوردن خلخال از پای زن یهودی توسط «سرباز معاویه» کجا. باز هم هزار آب رحمت بر اجداد معاویه.

من برآنم که اصل «نظام و انقلاب» که جنابعالی و دیگران نگرانش هستید، بر بی اطلاعی مردم ایران بنا شد و اگر این نکبت روی نمی داد، ما شاهد این مصایب بزرگ نمی بودیم. همین «امام»ی که برخی نگران راه او و «نظام»ش هستند، خود از بنیانگذاران ستم و تباهی بود. اعدامهای فله ای سالهای اول انقلاب که تحت نظر شخص آن «امام» صورت گرفت، هرج و مرج، بیرحمی و بیعدالتی ای را بنیان نهاد که نتیجه محتوم آن بروز و ظهور انواع خشونتها بود. پدر مرحوم شما یکی از جان باختگان این خشونت زشت و بیرحمی تباه کننده توسط گروه «مذهبی» (تأکید می کنم گروه مذهبی) فرقان بود. در سوی دیگر نیز امیرعباس هویدا صرف اینکه نخست وزیر شاه بود (و به اعتراف احمد خمینی در دوران تبعید و زندان پدرشان مرتب از آنها سراغ می گرفت)، شبانه اعدام شد و وساطت احمد خمینی هم نتیجه نداد. نمونه دیگر سیدجواد ذبیحی بود که به جرم اذان گویی در رادیو و تلویزیون شاه به دست خلخالی به جوغه اعدام سپرده شد. و ده ها تن افسران رژیم گذشته که بی جرم و بی جنایت تیرباران شدند. و هزاران نمونه دیگر از زندانیان سیاسی بیگناهی که به جرم فکر متفاوت اعدام شدند و قبرستان با خاک یکسان شده ی آنها تا امروز مانند کابوسی، خواب «نظام اسلامی» را آشفته کرده و ممنوع الورود است. یا آن نوجوان بیگناهی که آیت الله خلخالی او را در هنگام مطالعه نشریه یک گروه مخالف دید و در همان کوچه با یک گلوله اعدامش کرد تا «نظام اسلامی» پایدار بماند. این در حالی بود که پدر شما وعده داده بود کمونیستها هم می توانند در «نظام اسلامی» تریبون داشته باشند. و همه اینها زیر نظر همان «امام» انجام شد. اما سالها بعد و خرداد 76 که خلخالی از سید محمد خاتمی حمایت کرده بود، راستگرایان دیروز و «شکنجه»یاران امروز، نام خلخالی را با قلمی بسیار درشت در لیست حامیان خاتمی چاپ کرده بودند تا خلق را از خطر و جنایات «خلخالی» با خبر سازند. هرچند خودشان نیز امروزه جای خلخالی را گرفته اند و روی آن جانی را سفید کرده اند.

همه جنایات نظام یک ریشه بیشتر نداشت: «حفظ نظام» به هر قیمتی و با هر جنایتی. جنایت و ستم نیز در حکومتهایی که ریشه در الهیات دارند، بلادرنگ شسته می شوند و رنگ «قدسی» می گیرند. مطمئنم شما هم به «ظلم مقدس» باور ندارید؛ زیرا «دفاع از نظام اسلامی» را به «هر وسیله» بر نمی تابید. اما گویا تجاهل العارف می فرمایید که ریشه همه این بیچارگی ها در همین کلمه (نظام و قدرت سیاسی و تلاش برای حفظ آن) خوابیده است.

پای «قدرت مطلقه» که به میان آمد ـ صرف نظر از اینکه فلسفه تشکیل آن حرفهای دهان پر کن است ـ نقض غرض آغاز می شود. تا کنون هیچ حاکم مطلقه ای در جهان یافت نشده که بگوید برای رواج ستم، زشتکاری و درآوردن پدر دیگران آمده ام. همه دیکتاتوری ها اعم از اسلامی یا غیراسلامی، مدعی برقراری عدالت اند. منتها مدعیان حکومت مطلقه خدایی که خود را منصوب او می دانند، بسیار دژخیم ترند. آنها به ستمهایشان رنگ آسمانی می دهند و با هزار آیه و حدیث و تفسیر توجیه شان می کنند و لشکر جهل را با برای سرکوب با خود همراه می سازند. همچنان است دیکتاتوری های فردی که رنگ و بوی آسمانی ندارند اما حاکمان آنها خودشان «خدا» هستند یا «سایه» او. و این نیز دست کمی از حکومت «الله» ندارد و هر دو «مطلقه»اند. هیتلر، موسولینی، استالین، پل پت و... از این جمله اند.

محمدبن عبدالله در 1400 سال پیش به عنوان کسی که در سخافت اعراب شریک نیست و اطلاعات و فهم و درک او به مراتب بیشتر از مردم و ملوک الطوایف آن زمان شبه جزیره عربستان است، با انشای مسجع و کلمات آهنگین خود چیزی را در گوش اعراب زمزمه می کند که تا آن زمان در میان اعراب بی نظیر بوده است. ملوک الطوایف عرب ناگهان به جوش و خروش می آیند و به بهانه اینکه محمد می خواهد آیین اجدادی را بگیرد و رسوم قبیله ای را منسوخ سازد، طردش می کنند و تازیان ولگرد را نیز به سنگ پرانی و آزار و اذیتش وا می دارند. همو در جمله ی آهنگین و دلنشین «لا اکراه فی الدین...» آب پاکی بر روی دست همه می ریزد و به عنوان سرچشمه رأفت و محبت شناخته می شود و اولین جرقه دموکراسی را در شبه جزیره عربستان روشن می کند. (نگاه کنید به شعارهای خمینی در نوفل لوشاتو) اما همینکه مکه را وداع می گوید و در مدینه «حکومت مطلقه» تشکیل می دهد و صاحب «نظام مطلقه» می شود، نقض غرض آغاز می شود. همین پیامبر آیه «و من یتخذ غیرالاسلام...» مدنی را به جای «لااکراه فی الدین...» مکی می نشاند و «دفاع از نظام اسلامی را به هر وسیله» مجاز می داند. حتی نخلستان خرمای یهود را که تنها ممر درآمد آنان بوده به بهانه «حفظ نظام» می سوزاند. آنگاه که یهودی معترضی وی را سرزنش می کند و می گوید «تو که خود را مردی مصلح می دانی و مردم را از ویرانی و تباهی و فساد منع می کنی چرا دست به آتش زدن نخلستان ها می زنی؟»، ایشان آیات سه و چهار و پنج سوره حشر را می آورد که تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. و این از آثار «حفظ نظام» است. (قصد نوشتن مقاله تحقیقی ندارم، و گرنه حرف و حدیث در این باره بسیار است.)

می بینید که سرچشمه رأفت و محبت و «متمم مکارم اخلاق» چگونه به بهانه «حفظ نظام» بداخلاقی را آغاز می کند. دستگاه سیاسی نیز که قرار است «نظام» را حفظ کند، کاری جز توجیه ندارد و برای رفع آثار، پای خدا را به میان می کشد و او را نیز در گود جنایات وارد می سازد تا تنها نباشند. بعدها و پس از قرنها نیز که علمای قوم می بینند بین محتوی و عملکرد در بسیاری از موقعیتها فاصله ای شگرف مشهود است و علی الاصول «پیامبر خدا» نباید چنین می کرد، توجیه را آغاز می کنند و طبقه مفسرین شروع به کار می نمایند و با تراشیدن دلایل شگفت و نوشتن کتابهای سرگیج کننده و بهانه های «بنی اسرائیلی»، تلاش می کنند با تفسیر و توجیه و اینکه «تو فلسفه این کار را نمی دانی...» و «از شأن نزول آیات بی خبری...» و عقلت به «ناسخ و منسوخ» قد نمی دهد، همه چیز را ماست مالی نمایند. و این از آثار «حفظ نظام اسلامی» است که پیامبرش را نیز در مضأن اتهام قرار می دهد، چه رسد به نظام افسار گسیخته خامنه ای که شما آن را بیم می دهید و می گویید نباید «از هر وسیله ای برای حفظ نظام» بهره ببرد. به گواه تاریخ و به نظر من، دستگاه خامنه ای و مصباح یزدی، در باره «نظام اسلامی» صادقانه تر حرف می زنند. حالا اگر برخی نمی پسندند، حرف دیگری است. افرادی که پیامبر در مدینه دستور به ترور و نابودی آنها داده، در کتب تاریخ اسلام (و نه مخالفان اسلام) مضبوط است. مصباح یزدی و خامنه ای هم همین را می گویند. اما برخی مسلمانان تحصیلکرده که نمی توانند بگویند این ترورها نتیجه «دفاع پیامبر از نظام اسلامی به هر وسیله» بوده، به مصباح یزدی حمله می برند و او را محکوم می سازند. مصباح یزدی هرچند در کراهت نفس، زشتخویی و سبک مغزی بی نظیر است، اما چیزی خارج از روال «نظام اسلامی» نمی گوید. او، آیت الله خامنه ای، آیت الله سید احمد خاتمی، آیت الله یزدی، آیت الله جنتی و آیت الله خزعلی راستگو ترین آدمها در باب «نظام اسلامی» اند؛ اما انسانهای سالم و عاقلی چون شما که این را نمی پسندید، منتقد آنها هستید. زیرا از یک سو در بند همان عقایدی هستید که با آن بزرگ شده اید و قدرت نقد آن را ندارید و از سوی دیگر وضع و حال دنیای آزاد را می بینید و «عقلاً» این جنایتها را بر نمی تابید. ولی این جنایات محمل «شرعی» دارند. بیراه نیست اگر بگویم: چنانچه از آیت الله مصباح یزدی در باب تجاوز جنسی به زندانیان بپرسید، ایشان شما را به آیه 24 سوره نساء حواله خواهد کرد که دست «فاتحین» را بر نوامیس مردم باز می گذارد و اجازه همخوابگی را با «زنانی که به تصرف آنها درآمده باشند» صادر می کند. چرا نه؟ کسی که اطاعت از احمدی نژاد را اطاعت از خدا می داند، چرا چنین فتوایی صادر نکند؟ از کجا معلوم که بر اساس فتوایی چنین نکرده باشند؟ مگر اقدام قاتلان قتلهای زنجیره ای بر اساس فتوا نبوده است؟

علی ابن ابیطالب که به خاطر لشکرکشی معاویه به شهر «انبار» و «درآوردن خلخال از پای زنی یهودی» خشمش می گیرد، مشهور است که در یک روز، ضمن گرامیداشت و احترام کامل به «خلخال» پای زنان یهود، گردن هفتصد نفر از مردان بنی قریظه را به خاطر «حفظ نظام» از بدنشان جدا می کند. تا جایی که خمینی هم در سخنانی مشهور (که فایل صوتی اش موجود است) تأکید می کند که باید مثل «امیر المومنین» با مخالفان سیاسی برخورد کرد. مطمئناً اگر لشکر علی به شهر انبار می رفت و مثلاً علاوه بر خلخال، گردن زنان را هم از تنشان جدا می کرد، ایشان چه عکس العملی نشان می داد؟ او چون دید معاویه رقیب و «مخالف نظام» چنین کرده، پیاز داغش را افزود که قبح معاویه را بنمایاند. این در حالی است که درآوردن خلخال درد ندارد، اما زدن گردن بسی دردناک است. اخلاف ایشان (خامنه ای و شرکاء) نیز نسبت به کشتار مردم بی دفاع غزه توسط اسرائیلی ها یا کشته شدن ناجوانمردانه یک زن مصری توسط یک روسی تبار متعصب در آلمان، چنان فریاد می زنند که آدم را به یاد «خلخال»ی می اندازد که یکی از سربازان معاویه از پای یک زن یهودی در شهر «انبار» درآورد. اما هرگاه در بیخ گوش خودشان به دختران و پسران این سرزمین تجاوز جنسی می شود و بعد هم آنها را می کشند، خاموش می شوند و بر تکیه گاه لم می دهند، انگار نه انگار. (این مقایسه ها چنان چفت و منطبق اند که نمی توان براحتی از کنار آنها گذشت.) صدها تن علمای «اعلام» (مشهور) امروزی که با مرکزیت قم، همه شهرها و دیار را تسخیر کرده اند و بیش از هر کسی نهج البلاغه و قرآن خوانده اند و مدام بر طبل «درآوردن خلخال از پای زنی یهودی و خشم علی» می کوبند، امروزه می بینند که نه تنها خلخال، بلکه شلوار را از پای دختر و پسر «مسلمان» (و نه یهودی) بیرون می کشند و به آنها به بدترین شکل تجاوز جنسی می کنند، اما قاطبه آنها (به جز کروبی) صدایشان در نمی آید، هیچکدامش به خیابان نمی آید و عمامه اش را بر زمین نمی کوبد و کفن بر تن نمی کند و وااسلاما سر نمی دهد. چرا؟ آیا شما باور دارید علمای شیعه به آنچه که در باره علی در کتابها خوانده یا می نویسند، باور دارند؟ اگر باور دارند، چرا ساکت اند و اصلاً چرا جهنمی به نام «نظام اسلامی» برای مردم ایران ساخته اند؟ اگر باور ندارند، چرا با این مهملات مردم را فریب می دهند و نمی گذارند یک حکومت زمینی برای خودشان انتخاب کنند تا از زیر بار هزار کثافت و نکبت «ولایت مطلقه فقیه شیعی» رهایی یابند؟

قصدم از بیان این پرسشها، گرفتن جواب از شما نیست؛ می خواهم به جنابعالی یادآوری کنم که اصولاً «نظام اسلامی» که اساساً غیرمردمی و منطبق بر دیکتاتوری است، چیزی جز این نیست و هیچ راه دیگری برای «حفظ» آن وجود ندارد. زیرا اگر جامعه را به حال خود واگذارند و دهانها را باز کنند، آن وقت می بینید که نه تنها «نظام اسلامی خامنه ای» بلکه باید «نظام اسلامی پیامبر» هم به بایگانی رود. هرجا که شمشیر اسلام کند شده و دهانها مجال سخن یافته اند، اسلام نیز آنجا را ترک کرده است. نمونه بارز آن، خروج «نظام اسلامی» از اسپانیا بود. در صدر اسلام نیز پس از مرگ پیامبر، جریان «رده» پیش آمد و خوانده ایم که چگونه برای سرکوب «رده» لشکر کشی کردند و بسیاری را از دم تیغ گذراندند تا «نظام اسلامی» آسیب نبیند. هیچ راه دیگری جز زور و شمشیر وجود نداشت. زندگی سلاطین «اسلام پناه» صفوی و سایر خاندانها (از جمله ایلخانان مسلمان مغول) را که می خوانیم متوجه می شویم چگونه و با چه وسیله ای «شرع انور» را نگه می داشته اند. مهمترین دلیلی که نشان می دهد «نظام اسلامی» جز با زور و شکنجه و شمشیر و داغ و درفش برقرار نمی ماند، حکم «ارتداد» است. یعنی اگر کسی خواست اسلام را رها کند، باید او را کشت. زیرا پس از افتادن تشت از بام، کسی جز علی و حوضش باقی نخواهد ماند. همچنانکه «وجوهات» تعطیل خواهد شد و لشکری از کسانی که نانشان از طریق «استحمار» مردم تأمین می شود، از گرسنگی خواهند مرد.

به نظر من «نظام اسلامی» شعاری است فریبنده که بر جهالت مردم استوار است و اگر خلایق اندکی آگاهی یابند، می دانند که از 1400 سال پیش ـ حتی در زمان پیامبرش ـ به این سو، هیچگاه این «نظام» خیالی تحقق نیافته و تا ابد نیز تحقق نخواهد یافت. زیرا این «نظام» نقض غرض است. چون که آمیخته با «قدرت و ولایت مطلقه» است و «اخلاق و انسانیت» فقط لعاب براق و فریبنده آن برای استحمار مردم فلک زده است و عملاً هیچ کاربرد مثبتی ندارد. یک مورد پیدا کنید که هدف از لشکرکشی های اسلام، از بین بردن ظلم و ستم بوده است. تمام لشکرکشیها برای «مسلمان سازی» یا برای «حفظ بیضه اسلام» بوده است. اسلام مهاجم هرجا که پا گذاشت، ستمهایی بر مردم روا داشت که تاریخ سرشار از نمونه های عریان آن است. یعنی نقض غرض. از صدر اسلام تا کنون، «دفاع از نظام» بر اساس زور و «هر وسیله ای» بوده است. و گرنه به هیچ روی نظام اسلام به این شکل توسعه نمی یافت. راز ماندگاری آن نیز دو چیز است. الف: شعارها و حرفهای فریبنده و رنگین. ب: دومین عامل دوام و بقا، مردم بی خبری هستند که نمی توانند حتی یک پدیده طبیعی و معمولی را بدون دخالت آسمان و حضور مفتی و آیت الله درک نمایند. جالب اینکه مفتیان و حدیث گویان نیز به او اطلاعات غلط می دهند و بر نادانی اش می افزایند. این چنین مردمی، بهترین طعمه برای قبولاندن مهملات به آنها و سپس کشاندنشان به سوی حمایت از «نظام اسلامی» و بهره کشی های گوناگون از آنهاست. چقدر ناجوانمردانه است که این بخت برگشتگان بی اطلاع و فلک زدگان گمراه را به دنبال سراب بکشانیم و از ضعف نادانی آنها سوء استفاده نماییم تا در پایداری و برقراری مان «جهاد» کنند یا به جان هموطنان خود بیفتند. زیرا بر اثر تلقین، خیال می کنند اگر چنین کردند، فردا روانه بهشت می شوند. حتی بسیاری اوقات امر بر همین بخت برگشتگان نادان مشتبه می شود و آنان به رغم آن همه کتاب و حدیث و روضه و منبر و «یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزاً عظیما»، چنان بارشان می آورند که حتی قادر به تفکیک «حسین» از «یزید» نیستند و به همین دلیل بسیاری از مردم ایران سالهاست در زیر علم «یزید مطلقه تهران»، حسین حسین می کنند و خودشان هم نمی دانند. «استحمار» و «ناآگاهی» و سپس «زور و شکنجه و داغ و درفش» رمز ماندگاری «نظام اسلامی» است. اگر این ابزار از این نظام گرفته شود، حتی یک روز هم دوام نمی آورد. اگر قبول ندارید، به ولایت مطلقه اعلام کنید 48 ساعت درندگان سپاه و بسیج را زنجیر کند.

می دانید و می دانیم همین که «پیامبر اسلام» از دنیا رفت، از فردا روزش به خاطر «جنگ قدرت»، کینه های کهنه ظهور پیدا کرد، اختلافات آغاز شد و جنگ آشکار گردید. (در حالی که حضرات معتقدند اسلام در باب حکومت منهج روشن و معینی دارد.) این پروسه تا امروز ادامه یافته و به خاطر این جنگ قدرت بسیاری کشته شده اند. اوج آن نیز در دعوای علی و عایشه و برخی صحابه همچون طلحه و زبیر مشهود است. و من حیرانم این چه دینی با منهج روشن و نهج متین است که حتی در سالهای اولیه حیات خود نمی تواند بین داماد پیامبر، همسر پیامبر و صحابه او آشتی به پا کند اما مدعی «انسان سازی»، تشکیل «حکومت» و «جهانداری» و همچنین حل هزاران معضل اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، اقتصادی و... بشریت است. دینی که نتوانسته صحابه پیامبر و نزدیکترین یاران او را بسازد و «آدم» کند، چگونه می تواند پس از 1400 سال داعیه برقراری عدالت و ساختن «جامعه نمونه» داشته باشد؟ امروز نیز یک سر اسلام بن لادن و ملاعمر (با نظام مورد نظر) و خامنه ای و مصباح یزدی (با نظام مورد نظر) است، و سر دیگر آن صدها روشنفکر مذهبی با هزار تفسیر گوناگون در عرصه «حکومتداری». در حالی که کشورهای غربی بر اساس منشور حقوق بشر، یک نظام دموکراتیک بر اساس معیارهای زمینی و منطبق با خواست و نیاز مردم بنا نهاده اند و تا این حد متشتت و پراکنده و از هم گریزان نیستند. نظریه پردازان و احزاب آنها حرف خودشان را می زنند و همه چیز به «انتخاب» مردم واگذار می شود و فصل الخطاب آنها هستند که می گویند «چه می خواهیم» و «چه نمی خواهیم». اما «نظام اسلامی» که متولیانش مدعی اند از جانب «خدا» سرچشمه گرفته و از طریق «پیامبر معصوم» به دیگران ابلاغ شده و کتابش نیز بر اساس قاعده «لا رطب ولا یابس الا فی کتاب مبین» در برگیرنده همه چیز است، نمی تواند عمر، ابوبکر، عثمان، علی، عایشه و طلحه و زبیر را بر سر یک میز بنشاند. حتی امروز هم نمی تواند «سلفی»، «تکفیری»، «وهابی»، «شیعه»، «سنی»، «طالبان»، «مصباح یزدی» و... را حتی از راه دور به گفت و گو با هم وادارد. بدتر اینکه نمی تواند علمای شیعه کنونی ایران را با هم آشتی دهد. زیرا این «نظام» آنقدر متشتت، نامنظم، کاریکاتوری، هزار تکه و بی سر و ته است که اگر هم حضرات اراده کنند، نمی دانند باید در باره «چه چیزی» و «چگونه» با هم گفت و گو نمایند. به همین دلیل است که تنها ابزار گفت و گوی بیشتر آنها، تکفیر، نارنجک، بمب و... کشتار دسته جمعی همدیگر است.

«اسلام» اگر به عنوان یک مرامنامه اخلاقی و اختیاری باشد، یک حرف است. ولی اگر مدعی تشکیل حکومت و برقراری «نظام سیاسی» باشد، مصیبتی است جانگزا و دردسری است طاقت فرسا که خسارات آن هزاران بار بیشتر از حتی حکومتهای توتالیتر و «خدا ـ شاه» است. اسلام روزی که در مکه ظهور و بروز پیدا کرد، هدفش بسط اخلاقیات و راهنمایی اعراب نادان به رعایت اصول «اولیه» و بسیار ابتدایی اخلاقی و انسانی بود و برای پذیرش دین هم اجباری در کار نبود. اما از روزی که به مدینه رفت و «نظام» تشکیل داد، خساراتی به بار آورد و جنایتهایی مرتکب شد که عمق آن بسی فراتر از جنایاتی است که حکومتهای خودکامه غیرمذهبی انجام داده اند. اسلام «مدنی» آنقدر جنگ و خونریزی به راه انداخت که تا آن زمان سابقه نداشت این همه آدم در نزاعهای قبیله ای اعراب نادان از بین رفته باشند. در حالی که اسلام آمده بود برای «تتمیم مکارم اخلاق» و زندگی مسالمت آمیز، ولی خود، خویشتن را نقض کرد.

«نظام اسلامی» با حربه «خدا» و تراشیدن آیه و حدیث و تفسیر و... همه جنایات را لاپوشانی می کند و حدی نیز در ساکت کردن مخالفان نمی شناسد. اما حکومتهای غیرمذهبی (مردمی) که پشتوانه آسمانی ندارند، نمی توانند اینطور دست به جنایت بزنند. خیال نکنید که پل پت، هیتلر، موسولینی، استالین و... دارای نظامی معمولی بوده اند. اولی متکی بر مذهب «قومیت» کامبوج را به خاک و خون کشید. دومی علاوه بر مذهب قومیت و ملیت، به خدای مسیح نیز باور عمیق داشت و جنایاتش را در راستای انتقام خون مسیح از یهودیان توجیه می کرد. موسولینی و استالین نیز بر اصالت «مذهب کمونیسم» می کوبیدند و آن کردند که همه می دانند. هرجا پای حکومت مذهبی یعنی «آنچه من می گویم» به میان می آید، چیزی جز جنایت حاصل آن نخواهد بود. حال می خواهد حکومت مبتنی بر «شیوه خدای من» یا «شیوه مکتب و مذهب من» باشد. در هر دو حال، نتیجه یکی است. امروزه چه تفاوتی بین حکومت مستبد و فاشیست اسلامی ایران و حکومت کمونیستی و فاشیست چین است؟ حکومت چین فقط نماز جمعه، ولایت فقیه، آیت الله سید احمد خاتمی و مصباح یزدی ندارد. تنها تفاوت در این است که دست اندرکاران «نظام اسلامی» نوشیدن شراب را که علی القاعده مصرف آن در بسیاری جاها مفید هست، «حرام» می دانند اما براحتی از کنار «جنایت»های گوناگون علیه مردم ایران می گذرند. همین متولیان «نظام اسلامی» از کنار رفتن روسری از سر دختری چه ناله ها سر می دهند و چه شکنجه ها به بهانه «امنیت اجتماعی» بر دختران و پسران بی پناه این سرزمین تحمیل می کنند، اما در جلو چشمانشان زن زندانی را لخت و عریان کرده، سپس درون بشکه آب می اندازند و با شوک الکتریکی به جان و بدن نحیف آن اسیر بیچاره می افتند؛ بی آنکه حضرات صدایشان دربیاید و خطر «نگاه حرام» را به دیگران یادآوری نمایند. و همه اینها به خاطر «حفظ نظام» است و ریشه تاریخی دارد.

البته برخی دوستان مسلمان که هنوز دل به «نظام اسلامی» خوش کرده اند، به محض شنیدن این سخنان، بلافاصله از ائمه شیعه مثال می آورند. غافل از اینکه امامان شیعه هیچکدام حکومت و «نظام» نداشته اند. بجز «امام علی» که در مدتی بسیار کوتاه خلیفه بود و «امام رضا» که ولایتعهدی مأمون خلیفه ستمگر عباسی را پذیرفت، بقیه تمایل، قدرت یا فرصتی برای تشکیل حکومت نداشته اند و تمام کار و فعالیتشان در حوزه مسایل و احکام دینی قابل بررسی است. و این بزرگترین شانس آنها در تاریخ بوده است که امروزه اسمشان به بدی برده نشود. زیرا اگر آنها نیز حکومت و «نظام» داشتند، امروز این نبودند که ما می بینیم. به گمانم آبروی ائمه شیعه مدیون خودکامگی های خلفای بنی امیه و بنی عباس است که مجال حکومتداری را به آنها ندادند.

بگذریم از اینکه در مدت بسیار کوتاه حکومت علی، شیعیان متعصب آنقدر داستان و روایت پیرامون عدالت ایشان ساخته اند که لاجرم باید شبانه روز ایشان را 500 ساعت فرض کرد، نه 24 ساعت. «امام رضا» نیز که طبق اخبار و احادیث و روایات قبل از خودش علی القاعده می بایست «توسط خدا» تعیین می شد، به تعیین «مأمون» رضایت داد و در بارگاه ایشان فرود آمد و دخترش را نیز به زنی گرفت. در باره همین «امام» آنقدر داستان ساخته اند که آدم حیران می ماند چگونه باور کند «منصوب خدا» و «امام معصوم» بر سر سفره مأمون نشست و دخترش را نیز به زنی گرفت. جالبتر اینکه پسرش جواد نیز پس از مرگ پدر، دختر دیگر همان شخص را گرفت و صحبتی هم از مسمومیت پدرش توسط پدرزنش بر سر زبان نبود. ولی بعدها دستگاه داستان سازی چنان روایاتی سر هم کرد که تا امروز بخشی از دکوراسیون حوزه های علمیه است و ارزش دیگری هم ندارد. شانس ائمه شیعه این بود که حاکم نشدند، و گرنه امروز شواهد بسیار بیشتری دال بر ناتوانی دین در تشکیل حکومت داشتیم. دوستان مسلمان هرگاه می خواهند از حکومت اسلامی مثال بزنند و حاکمان کنونی را متوجه خطاهایشان سازند، بلافاصله از «امام باقر» و «امام صادق» نمونه می آورند. غافل از اینکه «امام باقر» و «امام صادق» در خوشبینانه ترین وضع، «معلم احکام عبادی» بوده اند و «نظام سیاسی» نداشته اند. زمانی هم که از پیامبر مثال می آورند، آنقدر مغشوش است که عذر بدتر از گناه می شود. مثلاً پیامبر گفته بود که در فتح مکه (به شروطی) به هیچ کسی آسیب نرسد اما یکی از یارانش پا روی شروط می گذارد و 8 نفر را می کشد. در پی این حادثه، پیامبر دستور داد دیه آنها را بدهند. این در حالی است که همان زمان، مجازات قاتل، اعدام بوده است. حالا مقایسه کنید رفتار جانیان قتلهای زنجیره ای و قضاوت «نظام اسلامی» را پیرامون آنها. «نظام اسلامی» که پدر شما خونش را به پای آن ریخت تا عدالت برقرار شود، در باره قاتلان قتلهای زنجیره ای سیاسی یا قتلهای زنجیره ای کرمان که بنا به اعتراف عاملانش برخواسته از سخنان تحریک آمیز آیت الله مصباح یزدی بود، چه کرد؟

تجربه بشری همه چیز را پیش پای ما نهاده است: حکومتهایی که نه خود را منتسب به خدا می دانند و نه مدعی اتصال به آسمان هستند و عزل و نصبشان هم به اراده جمهور و عامه مردم بستگی دارد، کریمانه ترین شکل حکومت و کم خطرترین آنها و پر برکت ترینشان هستند. اکنون به جاست آن دسته از کشورهای اسلامی که به نوعی در قوانین شان سخن از اجرای «احکام الهی» می رود را با حکومتهای دموکراتیک و مردمی مقایسه کنید.

«دین» اگر مجموعه ای از تعاریف اخلاقی و باید و نبایدهای عقلی باشد، یک چیزی است. اما اگر قرار است حاکم شود، همین است که می بینید. در کجای تاریخ سراغ دارید که یک حکومت دینی تقریباً شبیه یک حکومت دموکراتیک تشکیل شده باشد؟

نکته پایانی

ببیند جناب مطهری! شما به عنوان یک روحانی مذهبی و کسی که حق دارد بر همان چیزی باشد که دوست دارد، جایش روی سر و چشم همه آزادگان است. تو حق داری که ملبس به لباس روحانیت باشی، تکیه، مسجد و حسینیه داشته باشی... و وظیفه انسانی و اخلاقی دیگران است که هیچ مزاحمتی برای شما فراهم نکنند. البته اگر وسعشان برسد، باید مشکلاتت را هم از دوشت بردارند و در همه حال یاری ات کنند. وظیفه شما نیز در یک تعامل دو طرفه، چیزی جز فهم خواسته طرف مقابل و احترام به اراده او نیست. اگر اینطور باشد، من بی دین و شمای مسلمان می توانیم در کنار هم زندگی کنیم و با اشتراک هم، حکومتمان را بدون دخالت عناصر آسمانی و «الله» و متکی بر «خرد جمعی» تشکیل دهیم. اما اگر قرار باشد شما به زور از من بخواهید تابع تان شوم و آن کنم که شما می خواهید، کارمان با مشکل روبرو می شود. و امروز ما با چنین مشکلی روبرو هستیم.

روحانیون شیعه 30 سال پیش با لطایف الحیل و شعارهای فریبنده از ما خواستند به دنبالشان راه بیفتیم تا عدالت را برقرار و ظلم را نابود کنند. ما ستمدیدگان هم چنین کردیم و سمعاً و طاعتاً. امروز پس از گذشت 30 سال کارنامه آنها و میزان اطاعت ما را بررسی کنید: چند بار علیه آنها شوریدیم و نگذاشتیم عدالت برقرار کنند؟ آنها در این مدت کدام ظلم را از بین بردند و کدام حق را به صاحبش برگرداندند؟ همان اخلاق «طاغوتی» و انسانیت «ستمشاهی» ما را در کجا گم و گور کردند؟! چرا آرامش ما را به بهانه «حکومت الله بر زمین» از بین بردند و امروزه علاوه بر ظلمهای قدیمی، هزاران ظلم جدید اختراع کرده و به نام خدایشان به خورد ما می دهند و از ما هم می خواهند که به خاطر «حفظ نظام» سکوت کنیم و گرنه دشمن سوء استفاده می کند!؟ این «نظام» چه سودی دارد که باید از آن محافظت کنیم؟

«نظام»شان با همه بدبختی ها و مصیبتهایی که برای ما به بار آورده، پیشکش. اصلاً این «دین»شان در عرصه «حکومتداری» چه خاصیتی دارد؟ برای چه خوب است؟ چه امتیازی بر سایر ادیان دارد؟ اصلاً چه امتیازی بر بی دینی من و دموکراسی های زمینی دارد؟ مجموعه ای از کلمات آهنگین و دستورالعملهای شگفت چه به درد من می خورد؟ می خواهد کدام بار را از دوش من بردارد؟ اصلاً بگویند در کدام جغرافیا و کدام تاریخ از 1400 سال پیش به این سو، یک حکومت و «نظام اسلامی» با کارکردی در حد دولت شهرهای یونانی آن هم 1200 سال قبل از ظهور پیامبر اسلام (و نه دموکراسی های امروزی اروپا) تشکیل شده است؟ مگر مدعی نیستند که اگر «اسلام» حاکم شد، دنیا گلستان می شود؟ پس چرا نشانی یکی از این گلستانها را در طول 1400 سال به ما نمی دهند؟ همین 30 سال در ایران چه کسی نگذاشت که «احکام عادلانه اسلام» را اجرا کنند و دنیا را گلستان سازند؟ چرا نتوانستند؟ چرا روز به روز ما را به سمت بدبختی و آوارگی پیش می برند؟ دیگر بس نیست؟ دیگر از جان ما چه می خواهند؟ چرا نمی روند در گوشه ای بنشینند و عباداتشان را انجام دهند و ما را هم رها کنند تا به «تقلید» از دیگران یک دموکراسی در همان حد برای خودمان دست و پا کنیم و امروز این همه بیچارگی وبال گردنمان نباشد؟ گلستان پیشکش، آنها سرزمین سبز ما را هم به کویر تبدیل کردند.

من اصراری ندارم. جنابعالی بگویید این «نظام» خیالی چه زمانی و توسط چه کسی باید تحقق یابد؟ آیا می توانید «امام باقر» و «امام صادق» و سایرین را برگردانید و عنان اختیار را به دست آنها بدهید تا خیالات شیعیان تحقق یابد و ما نیز حرفهایمان را پس بگیریم؟ 30 سال ناتوانی فقه شیعه در برقراری یک نظام حتی دست دهم دمکوکراتیک در ایران کافی نیست که بگوییم «اسلام» قادر به تشکیل یک نظام عادلانه نیست؟ قرنها حاکمیت «نظام اسلامی» مبتنی بر فقه اهل سنت در عربستان سعودی کافی نیست تا بگوییم «اسلام» نمی تواند پیام آور یک نظام عادلانه باشد؟ حضور انبوه گزمگان «امر به معروف و نهی از منکر» در دو جامعه ایران (ام القرای فقه شیعه) و عربستان (ام القرای اسلام) و وادار ساختن جوانان به تبعیت از فرامین «شرعی» گواه صادقی است بر اینکه «نظام اسلامی» حتی نمی تواند پیروانش را بر «احکام شرعی» نگه دارد. چه رسد به اینکه بخواهد نامسلمانان را نیز با خود همراه نماید و یک نظام دست دهم دموکراتیک برای آنها پیاده کند.

از کجا و چه چیز این «نظام» برایتان بگویم؟ روزی که «امام»شان در پاریس بود، وعده رفاه و آسایش و از بین بردن فقر و فلاکت می داد اما همینکه به ایران آمد، در روز 18 شهریور 58 در دیدار با کارکنان صدا و سیما گفت: «این منطق یک منطق باطلی است که بگویند ما انقلاب کردیم که مثلا کشاورزیمان ترقی کند. آدم انقلاب نمی کند که کشاورزی ترقی کند. انقلاب نمی کند که اقتصاد بالا برود. اینها که دم از اقتصاد میزنند خیال می کنند که انسان هم یک حیوان است و کارش خورد و خوراک است. حیوان است که همه چیزش فدای اقتصاد می شود. الاغ هم زیربنای همه چیزش اقتصاد است. اسلام از این شوخی ها ندارد.» همین منطق و سخنان سخیف امروزه ما را به کجا برده است؟ کشاورزی و اقتصاد که به برکت «نظام اسلامی» کاملاً پیامال شد و رفت پی کارش. اخلاق و معنویت و از بین رفتن خوی «الاغی» که «امام» قولش را داد کجا رفت؟ آن عدل و انصاف و مروت دوره «ستمشاهی» و «طاغوتی» کجا رفت؟ به چه چیز «نظام» دلخوش کنیم؟ اقتصاد و معیشت ما را که نابود کرد، کشاورزی مان را نیز به بلایی دچار کرده که باید سیر و پرتقال و سیبش را از چین وارد کنیم. اخلاق و معنویت و انسانیت و ارزشهای انسانی را چه؟ اینها را ارتقاء داده اند یا به حضیض نکبت فرو فرستاده اند؟ به چه چیز این «نظام» دلخوش کنیم؟ اسلام اگر «از این شوخی ها ندارد»، قرار است دل ما را با چه چیزی خنک نگه دارد؟ اگر اقتصاد و دارایی مان را نابود کردند، چه چیزی در قبالش به ما دادند؟ اینکه به خواهران و برادران من و تو در زندان تجاوز کنند؟ اینکه برادران و خواهران من و تو را بکشند و جنازه آنها را تحویل ندهند و سوگواری بر جنازه آنها را قدغن نمایند؟ برای اینکه «نظام» پایدار بماند؟ برای چه باید پایدار بماند؟!

چرا در سرزمین ایران که میلیاردها متر مکعب نفت و گاز دارد، درآمد سرانه مردمش در روز 7 دلار است؛ اما در سرزمینی مانند سوئیس که یک ذره منابع معدنی ندارد، درآمد سرانه مردمش در روز 40 دلار است؟ آیا باور ندارید که 7 دلار نتیجه همین حکومت «الله» و «نظام اسلامی» است؟ آن چهل دلار چطور؟ آنها چگونه توانسته اند در سرزمینی که هیچ منابع معدنی ندارد، مردمشان را به رفاه و آسایش برسانند؟ در کجای ممالک «کفر» که هیچ حدیثی پیرامون «درآوردن خلخال از پای زن یهودی» ندارند، سراغ دارید که به زندانی اش تجاوز جنسی کنند، دخترانش را هتک حیثیت نمایند، کشتگانش را مخفی سازند و دست به جنایاتی بزنند که به تعبیر شما دنیای «کفر و فساد» هم از بیان آن شرم دارد و به تعبیر میرحسین موسوی «آدم با شنیدن این چیزها باید سر در زیر گل کند.»؟ این کار فقط از نئوکانهای مذهبی آمریکایی بر می آید و حامیان ولایت مطلقه فقیه و دار و دسته ی طالبان و سلفی های عرب.

جناب مطهری! آیا وقت آن نرسیده که به حضرات توصیه کنید بروند در مسجدشان بنشینند و حرمت خود را پاس دارند و بیش از این مایه زجر و شکنجه ملتی مجروح و زجردیده و باعث و بانی بی آبرویی خودشان نشوند؟ به آنها بگویید اگر بیش از این بمانید، دیر یا زود نه از «تاک» نشان خواهد ماند نه از «تاک نشان». به آنها بگویید مسلمانانی که قصد تحمیل عقیده خود به دیگران ندارند را، روی سر و چشم می گذاریم، اما «نظام»تان را جمع کنید و بروید و گرنه دیر یا زود آن را بر سرتان خراب می کنند و مسئولیت خونتان نیز بر گردن خودتان خواهد بود. آن روز که کاسه صبر ملت لبریز شود، هیچکس جلودارش نخواهد بود. آن روز به نابودی «نظام» شما اکتفا نمی کنند. آن روز به ایمان مذهبی و ساده شما هم توهین می کنند. البته هیچ آزاده ای به تمسخر مردم متدین اما بی آزار و سر در لاک خود، راضی نخواهد بود. اما «خودکرده را تدبیر چیست؟»

بار دیگر تأکید می کنم: اسلام به عنوان یک مرامنامه اخلاقی که پیروان زیادی هم دارد، برای همه آزادگان محترم است و مسلمانان نیز همینطور. اما «نظام اسلامی» برای یک لحظه هم قابل تحمل نیست؛ حتی اگر بانی و حاکمش «پیامبر و امام» باشد. تمام آنچه را هم که در این نامه خواندید، مربوط به «نظام اسلامی» است نه ایمان مذهبی مردم مسلمان. تمام حرفم بر این بود که «اسلام» (و هر دینی) در تشکیل یک «نظام سیاسی» بسیار بسیار ناتوان است. و گرنه یهودیان متعصب تر از مسلمانان، در اسرائیل بنایشان را بر «سکولاریسم» نمی گذاشتند. آنچه را هم که پیشروان مذهب شیعه در باب حکومت موردنظرشان منطبق با «احکام اسلام» می گویند و آن را با دستگاه مطلقه خامنه ای متفاوت می پندارند، برداشتی ناشیانه از دموکراسی های غربی است که بدون شعار و حدیث و کتاب و تفسیر، زندگی و سیستم عادلانه ای را متناسب با نیاز و خواست مردمش، به آنها ارزانی داشته است. هرچند ضعفهایی نیز دارد، اما به خاطر پرهیز از معیارهای خیالی و تکیه بر خرد جمعی، مدام به روز می شود.

با سپاس از تحمل شما

«سایه»ی علی دشتی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر